یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:, :: 12:1 :: نويسنده : فهیمه
تو مترو نشسته بودم، دلبندم اس ام اس داد بیا خونه دوستم تو فرمانیه، شامو اینجا دعوتیم... گذشت و حواسم به آهنگ پرت شد، یهو دیدم یکی داره میزنه به شونه هام، داداش شما مگه نمی خوای بری فرمانیه؟ اینجا ایستگاه قیطریه اس، باس پیاده شی . . . هیچی دیگه، تشکر کردم و پیاده شدم
یكی از سرگرمی های ما بالا رفتن از رختخواب ها بود!!خدا میدونه چند بار رختخوابها ریزش کردن وموندیم زیر!!لذت صعود از این رختخوابها برابری میکرد با صعود به قله دماوند!!چه کنیم تفریح نداشتیم که ای کسانی که هنگام ورود پدرتان به اتاق بلافاصله صفحه فیس بوک را بسته سپس ساعتها به عکس بک گراند دسک تاپ خیره می شويد بدانيد و آگاه باشید که موقع گرفتن پول تو جیبی هم پدرتان کنترل را به دست گرفته و به صفحه تلویزیون خیره خواهد شد!
یارو اومده خونمون دزدی هیچی پیدانکرده منو از خواب بیدار کرده میگه: دارم میرم ولی این زندگی نیست شما دارین …!! ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﺍﺳﻤﺲ ﺑﺎﺍﯾﻦ ﻣﻀﻤﻮﻥ ” ﺳﻼﻡﺷﻤﺎﺭﻩﺍﺕ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﭘﺎﮎ ﺷﺪﻩ ﯾﻪ ﺗﮏ ﺑﺰﻥ ﺷﻤﺎﺭﺕ ﺭﻭ ﺳﯿﻮ ﮐﻨﻢ “ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﻧﺼﻒ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺨﺎﻃﺒﺎﯼ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﺗﻠﻔﻨﻢﺍﺭﺳﺎﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ۹۷ﺗﺎ ﻣﯿﺴﮑﺎﻝ ﺩﺍﺷﺘﻢ |-: ﯾﻨﯽ ﺁﯼ ﮐﯽ ﯾﻮﯼﻣﻮﺯ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮﻩ … مریض بودم مامانم داشت داروهام رو میداد که داداش کوچیکم اومد گفت: منم از اینا میخوام. مامانم گفت: الهی مامان بمیره برات.اینا پی پیه، فقط داداش باید بخوره بچه هم گفت:اه اه رفت دنباله بازیش.
نظرات شما عزیزان:
|